رویارویی مفاهیم..

جنگ خواسته هایی متضاد با هم ..

همزمانی عزا و عروسی..

در آمیختگی سپیدی و سیاهی..

تقابل قهقهه ها و گریستن های همزمان ..

و تقدس بخشیدن به سنت ها .. و مغلوب کردن ناعادلانه ی مدرنیته ..

همه آنچه که من ِ فیلم نشناس از "یه حبه قند" شناختم !


...


چقدر لذت بخش بود خنده های از سر ِ شرم و سردرگمی نگار جواهریان

چقدر به چشمت مینشست بازیهای کم دیالوگ اما تاثیرگذار پورصمیمی

میرکریمی چقدر توانمند است در ساختن بازیگری خوب از کودکان بی تجربه

اما کاش رضا میرکریمی کمی با مدرنیته مهربان تر بود !


...


اغلب منتقدان یه حبه قند را پسندیدند. فیلمی که میرکریمی حاضر نشد آن را به زیر نگاه نابلد برخی داوران جشنواره پیشین قرار دهد . یک فیلم رنگارنگ که مخلوطی از رنگ ها بود ..

یک فیلم ایرانی که ارزش ها را زنده میکرد .. یک فیلم آموزنده که خانواده را بها می بخشید ..

همه قبول .. اما چرا من دریافتم چیز دیگر بود ؟

چرا یه حبه قند برای من رویارویی ناجوانمردانه ای بود از تقابل سنت و مدرنیته .. ؟

از رنگ های زیبا به سنت ها دادن و بی رنگ و بو کردن مدرنیته ..

در ارج نهادن به تفکر تقدیر گرایانه و عدم دخالت انسان در سرنوشت خویش .. به یاری سنت ها ..


...


در "یه حبه قند"، حادثه بسیار آرام اتفاق می افتد .. اما تاثیرش کل برنامه هایت را در هم میپیچاند و از این رو به آن رو می کند ..

آیا میرکریمی میخواست بر مقوله تقدیرگرایی صحه بگذارد؟ که اگر قرار است عقدی صورت بگیرد و همه شادان به تنها چیزی که می اندیشند یک مراسم ازدواج است، اما یک حبه قند کوچک که به دست اعضای همان خانواده شکسته شده، توانایی آن را دارد که این برنامه را عوض کند و تقدیر را جور دیگر رقم بزند؟

آیا یک حبه قند کوچک توانایی آن را دارد که زخم هایی به این شدت ایجاد کند؟


در "یه حبه قند" سنت ها تا حد تقدس بالا می روند ..

بالا و بالا و بالا ..

تا جایی که خانواده می شود همه چیز .. تا جایی که مراسم عروسی حتی اگر با یک فرد بی تفاوت به رسم و رسوم هم باشد، باید بی کم و کاست انجام پذیرد..

گویا در جایی میرکریمی گفته بود قصد نماد سازی نداشته .. اما چرا در نگاه من جای جای فیلم به ایجاد و پرورش نماد ها پرداخته بود؟!


در یه حبه قند اگر پسند، نماد سنت باشد و داماد نادیده ی فیلم، نماد مدرنیته، این سنت عجب کمرو و پر شرم و حیا بود..

کم حرف و ساده ..

آرام پیش میرفت ..

کم سخن میگفت ..

چهره اش سراسر شرم بود و ناگفته هایی از سر خجالت..

اما پر قدرت !

حضورش بر روند رویدادها، بر خلاف ظاهرش، چنان قدرتمند بود که همچون ناخدای تصمیم گیرنده ی کشتی مسیر را عوض میکرد..

سنت ها در جای جای فیلم امری مطلوبند و تحسین شده .. در عروسی .. در عزا .. در گفتگوها .. در رابطه ها ..

اما مدرنیته ی بیچاره این میان مغلوب بازی با رقیب خود ..!



آغاز فیلم را با صدای آموزش مکالمه زبان انگلیسی می شنویم .. نمادی از فرهنگ غرب .. پسند خیره و آرام .. و چهره ای که شاد نیست ..

و اما پایان فیلم .. ترانه ای صد در صد ایرانی .. و همان پسند آغاز فیلم اما اینبار با خنده ای از ته دل ..

و خرابی که درست شد (رادیو)  و  روشنایی که به خانه بازگشت !

داماد که در خارج از ایران (سرزمینی فاقد سنت ها) زندگی میکند، در سراسر فیلم دیده نشد . فقط نمایی کوچک از او در لب تاپ که تکنولوژی آمده از غرب است .. تنها راه ارتباطی اش هم با نامزدش به وسیله موبایل است که پسند هیچ گاه با اشتیاق نوعروسان پرشور و حال به سمت آن نرفت !  خانواده ی داماد هم با آنکه در مراسم ها حضور داشتند هیچ گاه دیده نشدند ..

و چقدر حضور مدرنیته در این فیلم کمرنگ بود .

چقدر زود شکست خورد ..

به وسیله ی یک حبه قند کوچک ، مدرنیته ی ضعیف از صحنه کنار رفت

و رویی دیگر از سنت ها (قاسم) خود را نشان داد ..که او هم کم حرف .. کم رو اما تاثیرگذار بود!


آیا قرار بود بیننده ی "یه حبه قند" دریابد که هیچ گاه میان سنت و مدرنیته آشتی برقرار نمیشود .. ؟

و پیوند میان این دو و همزیستی دوستانه آنها کنار هم امکانپذیر نیست ؟


آیا ریشه ای که در اتاقک کوچک باغ که با تصور "گنج" به بیننده القا شد، ریشه سنتهای ما بود که به هیچ روی قابل کندن نبود؟

که این مدرنیته ی بیچاره زورش به ریشه ی محکم سنت ها و ارزش های ما نمیرسد؟


امان از این یک حبه قند های کوچه زندگی ..


که مردی را که در برابر چنگال های پلنگ دوام آورده بود، کشت و پس از آن سبب ساز رسیدن دو دلداده شد (که به سبب سنت گرا بودن هیچ کدام حرفی از این دلدادگی نمیزدند)

شاید این میان گفتن از عشق هم نمادی از مدرنیته باشد !


یک حبه قند پسند را با فانوسی به دست به میان کوچه های تاریک کشاند و کوچه را روشن کرد..

چون پسند باید هم به دنبال قاسم باشد ..

چرا که سنت ها همیشه به دنبال زیر مجموعه های خود هستند..مذهب / ارزش ها/ خانواده/ خرافه.

 

...

 


وقتی ابراهیم حاتمی کیا به تعریف و تمجید از یه حبه قند پرداخت، هنوز فیلم را ندیده بودم . نفهمیدم حاتمی کیا چه می گوید. امروز هم که فیلم را دیدم هنوز نفهمیدم حاتمی کیا چه گفته بود!

حاتمی کیا تشکر کرده از رضا میرکریمی. از اینکه یادمان آورد ایرانی هستیم (؟!) سنت داریم (؟!) وقت عزا و مهمانی و عروسی چه باید بکنیم (؟!)

اما مگر نه اینکه در فیلمهای دیگر هم این حرفها را شنیده بودیم؟

هنوز یادمان نرفته اثر به یاد ماندنی داریوش مهرجویی را ... در "مهمان مامان" کم دیدیم صحنه هایی که از خانواده و ارزش نهادن به آن تصویر سازی شده بود؟

از مهمان بازی و سفره انداختن های صمیمی و نشان دادن سنت هایی که فقط مال ماست .. رابطه هایی که فقط مال ماست .. حتی اگر فقیر باشیم.. حتی اگر معتاد باشیم ..

...

زیبایی یه حبه قند برای من اما، به ایرانی بازی اش نبود ..


به نشان دادن مفاهیم متضاد کنار هم بود

همچون روحانی که روضه خوانی نمیتواند .

و به تصویر کشیدن پارادوکس هایی که هر کدام یک رنگ بودند

همچون فرشته ای که با تور سپید در میان عزاداران سیاه پوش راه میرفت.

 

و به کم لطفی اش به مدرنیته !

مدرنیته ای که اگر نبود  .. فیلم نبود ! سینما نبود ! هیچ نبود !


 

                   


 


یه حبه قند اما، فیلم زیبایی بود ...