مرگ پادشاه پیشین و انتخاب‌های بحث‌برانگیز حاکم جدید سعودی‌ها، گلایه بعضی از اعضای خاندان سلطنتی از تصمیمات مهم پادشاه، حمله به یمن و اتفاقاتی که در مکه افتاد، میزانی از اهمیت را داراست که می‌تواند موضوع مهمی برای تحلیل آینده قدرت عربستان و حاکمان جدید آن قلمداد شود.  یکی از پرسش‌های قابل‌توجه از زمان وقوع حوادث مکه و منا، این است که سعودی‌ها آن‌طور که شایسته تصمیم‌گیرندگان اصلی تأثیرگذارترین کشور عربی منطقه بود، عکس‌العمل نشان ندادند، اما آیا در همه سیستم‌ها واکنش به رخدادهای مشابه همین است؟ آیا با توجه به تأثیرات اتفاقات داخلی و خارجی که در دو سال اخیر در عربستان‌سعودی رخ داده، می‌توان تبعات آنها را در میزان قدرت سیاسی این کشور تأثیرگذار دانست؟ یا می‌توان این‌طور استدلال کرد که رخدادهای عموما منفی اخیر در حوزه سیاسی و نظامی حکمرانان سعودی، می‌تواند بر استحکام قدرت چندین‌ساله این نظام پرمدعا اثر گذاشته و نشانه‌هایی از تزلزل بر آن باقی گذارد؟  برای درک پاسخ این پرسش‌ها باید دو موضوع را مورد بررسی قرار داد. نخست اینکه ماهیت واکنش عربستان به رخدادهای اخیر چیست و بر چه اساسی چنین عکس‌العمل‌های عموما منفی را نشان می‌دهد و دوم آنکه آیا توان ادامه چنین مسیری را دارد یا امیدی به حفظ توانمندی‌های بین‌المللی این کشور همچون گذشته نیست؟ 
سرزمینی پر از تناقض
اگر خانواده را مصداق کوچکی از یک جامعه بدانیم و در این خانواده روابط پدرسالاری حاکم باشد، به آن معناست که پدر تصمیم‌گیرنده اصلی این محیط است و روابطی عمودی از بالا به پایین میان وی و دیگر اعضا حکم‌فرماست. تصمیم نهایی را پدر می‌گیرد و همه‌چیز برپایه اجبار و اراده وی ایجاد می‌شود. چنین خانواده‌ای می‌تواند مصداق کوچکی از یک جامعه بزرگ‌تر و نظام یک سیستم سیاسی باشد؛ نظامی که با همین عنوان «پدرسالاری» (Patriarchy) مسیر خود را پیش می‌برد و یکی از مشهورترین مدل‌های حکومتی در بعضی از کشورهاست. در چنین نظامی میان حاکم و توده مردم همچون پدر و فرزند، یک رابطه یک‌طرفه از بالا جریان دارد که شخص حکمران حرف اول و آخر را می‌زند و ساختاری مطلق را در حوزه‌های تصمیم‌گیری می‌آفریند. بنا بر استناد صاحب‌نظران، ملموس‌ترین نمونه‌های چنین نظام‌هایی، حکومت‌های عربی خاورمیانه به‌ویژه عربستان است که با انتخاب این مدل از حکمرانی، نزدیک به ٨٠ سال است که الگویی مطلقه را با عنوان پادشاهی، اجرا کرده است؛ نظامی که شاید در دهه‌های اخیر دست به تحولاتی اجتماعی زده است، اما ساختار پدرسالارانه مستحکم خود را تغییری نداده و تنها رنگ‌ولعابی از مدرنیته روی آن پاشیده است و به گفته تحلیلگران این حوزه، از عالم پدرسالاری سنتی به دنیای پدرسالاری نوین قدم گذاشته است. 
در نظام سیاسی عربستان که سلطه سنتی حاکم است، قبیله سعودی‌ها از ١٩٣٢ قدرت را در دست گرفت و از آن زمان تاکنون، مدلی از حکومت بر این کشور سایه انداخته که بر پایه آن، ماهیت طایفه‌ای مانند خون در رگ‌های این مدل سیاسی جریان دارد، ماهیتی که خویشاوندی و پیوند‌های خونی را معیار تصمیم‌گیری می‌داند، تکالیف همه اعضا از پیش و از سوی رئیس طایفه تعیین شده، مصالح جمعی آن قبیله بر منافع فردی اولویت همیشگی دارد، با عامل خارجی تهدید‌کننده همیشه مقابله خواهد شد و اقتصاد به‌عنوان عنصر اصلی حیات یک قبیله از بیشترین اهمیت برخوردار خواهد بود. عربستان که با ریاست طایفه سعودی‌ها یا همان «آل‌سعود»، که تصمیم‌گیرندگان مطلق بزرگ‌ترین شبه‌جزیره عربی هستند، سال‌هاست از این روش استفاده می‌کند. در این ریاست سنتی آنچه اهمیت دارد ایدئولوژی به جای خردگرایی، روابط عمودی به جای تعاملات افقی و وجود قبیله و طایفه به جای طبقه‌های اجتماعی است. این نظام که سرشار از تناقضات اقتصادی و اجتماعی است، از یک سو صاحب ثروتی بی‌اندازه حاصل از فروش نفت و صنعت گردشگری دینی است و از سوی دیگر‌ درصد بی‌کاران آن به رقمی نزدیک به ٣٠ ‌درصد می‌رسد، درحالی‌که حدود ٩ ‌میلیون کارگر خارجی در آن مشغول به کارند و شهرهای شیعه‌نشین آن از فقر جدی رنج می‌برند. از طرفی این کشور در ٢٠ سال اخیر خود را مجهز به مدرن‌ترین تجهیزات نظامی کرده و به‌روز‌ترین ابزارهای امنیتی را از کشورهای پیشرفته خریداری کرده، اما هنوز درگیر رانندگی‌کردن زنان عرب و ابتدایی‌ترین نیازهای انسانی در حوزه نقض حقوق‌بشر است و ماهیت حقوق مدنی این کشور را قوانین سنتی تشکیل می‌دهد. در چنین سیستمی بدیهی به‌نظر می‌رسد که نهادهای سنتی مشروعیت ظاهری دارند و از سوی نیروهای حامی همچون مفتی‌ها و صاحبان ایدئولوژی دینی حمایت می‌شوند. همچنین مناصب سیاسی در دست نزدیکان پادشاه عربستان که خاندان و وابستگان سعودی به شمار می‌روند، دست‌به‌دست شده و درعین‌حال که درآمد ملی میان مسئولان تقسیم شده، هیچ‌کدام از آنها حاضر به پاسخ‌گویی در حوزه عمومی و محیط بین‌المللی نیستند. تا جایی که پس از تقسیم اموال میان پادشاه و خاندان وی و دربار (هرکدام ٢٥‌درصد از درآمد ملی)، ٥٠درصد از این درآمد توسط دولت در کشور هزینه می‌شود و کسی در این حوزه اجازه دخالت اقتصادی در بخش‌های دیگر را ندارد. 
سعودی‌ها هیچ‌گاه خطا نمی‌کنند! 
متعاقب ساخت چنین تشکیلاتی در عربستان، حزب سیاسی یا رسانه‌های مستقل مفهومی نداشته و بر تمامی حوزه‌های آموزشی و فرهنگی، نظارت مستقیم پادشاه و دربار اعمال می‌شود. به زبانی دیگر در جامعه پدرسالارانه عربستان تمام نیروهای اجتماعی در خدمت مستقیم خاندان حاکم قرار دارند و اهداف سیاسی، اقتصادی و فرهنگی همگی ازپیش‌تعیین‌شده و سازگار با خواست پادشاه و گماشته‌های اوست. اما این روی قدرت‌مآبانه ماجراست. در چنین سیستمی روی دیگری نیز وجود دارد که آن طبیعتا نارضایتی رقیبان مدعی و توده مردم است. با این فرضیه که چنین وجهی می‌تواند نظام سیاسی عربستان را تهدید کند می‌توان موضوع فاجعه منا و دیگر اتفاقات ناخوشایند دو سال اخیر را نیز بررسی کرد. در چنین نظامی با توجه به فضای حاکم طبیعی است که اولا خاندان سلطنتی هیچ تقصیری را متوجه خود نبیند. حاکمان عربستان از دیرباز لقب خود را به «خادم‌الحرمین الشریفین» آراسته‌اند؛ و نه پادشاه یا حاکم. در چنین اوضاعی اختیار مطلق اماکن اسلامی در این کشور بر عهده دربار سعودی خواهد بود. همچنین تمایل‌نداشتن به پاسخ‌گویی و قدرت نظامی گسترده‌ای که طی‌سال‌ها برای خود فراهم آورده، هرگونه مسئولت‌پذیری در قبال مشکلات را امکان‌ناپذیر می‌کند. در سلطه پدرسالارانه‌ای که سعودی‌ها بر شبه‌جزیره خود دارند، هیچ قصور و خطایی متوجه آل‌سعود نیست و هرآنچه هست مورد تأیید روحانیون و مفتی‌های مذهبی این کشور است. پس توده مردم هم مجالی برای اعتراض ندارند. دین و سیاست در این کشور آنچنان درهم‌آمیخته که امکان جداسازی آن نیست. ازیک‌سو دربار حامی مفتی‌هاست و ازسوی‌دیگر روحانیون قبیله سعود را با جدیت پشتیبانی می‌کنند. بنابراین در حوادثی همچون واقعه منا دربار سعودی نه مسئولیت کار را خواهد پذیرفت و نه این فاجعه را از جانب خود خواهد دید. پس طبیعی است که در روزهای نخست چنین حوادثی، سخنان ضدونقیض و ارجاع به قضاوقدر و مقصردانستن آفریقایی‌ها و شعاردادن ایرانی‌ها شنیده شود. 
اختلافات، تهاجمات  و فردای مبهم سعودی‌ها
اما این، همه ماجرا نیست. شاید سال‌های سال عربستان به مدد درآمد نفت، گام‌های مثبتی در توسعه نظامی و اقتصادی خود برداشته، اما چنین مقوله‌هایی وجهه‌های دیگری نیز دارد.آنچه در آن تردیدی نیست، تحولاتی است که در ساختار حاکمیتی سعودی‌ها رخ داده و تبعات داخلی و بین‌المللی آن از نگاه کسی پوشیده نمانده است. از تغییر مسئولان باتجربه سعودی پس از روی‌کارآمدن سلیمان بن عبدالعزیز و ابراز نارضایتی قدیمی‌های این قبیله گرفته، تا اشتباهات صریح پادشاه در حمله به یمن و تبعات جبران‌ناپذیر آن. همه اینها دست‌به‌دست هم داده تا در یک سال اخیر نشانه‌هایی از تزلزل در چارچوب تصمیم‌گیری‌های همسایه جنوبی ایران دیده شود.

همچنین در حوزه داخلی با وجود کنترل‌های پلیسی گسترده، شاهد گروه‌های مدنی کوچکی هستیم که درجهت تأمین حقوق زنان، آزادی رسانه و عدم اختصاص مطلق اختیارات به دربار پادشاهی تشکیل شده‌اند. 
ازسوی‌دیگر بعضی شاهزادگان مرتبط با پادشاه پیشین از تقسیم قدرت به شیوه جدید در نارضایتی به سر می‌برند و خواهان سهم بیشتری هستند که به آنها اعطا نشده. همین امر موجب گسست در اتحاد میان سعودی‌های جوان و پیر و قدیمی و جدید شده است.
 به همه اینها باید نتایج جدی تهاجم به یمن را نیز افزود؛ اقدامی که از سوی دوستان عربستان هم عملی توجیه‌ناپذیر تعریف شده و اغلب این اقدام را حاصل هیجانات قدرت‌طلبانه فرزند جوان و بی‌تجربه پادشاه می‌دانند که نتایج مثبتی به بار نخواهد آورد.  در چنین شرایطی سقوط یک جرثقیل در مکه و کشته‌شدن زائران خانه خدا بر اثر سوءمدیریت غیرمسئولانه در کشوری که داعیه‌دار اسلام و مرکز ثقل اماکن مسلمانان به شمار می‌رود، بر شدت ماجرا افزود. 
در این ایام که حتی در بین غیرمسلمانان سخن از بی‌کفایتی مقامات سعودی در هدایت و اجرای مراسم حج است، بعضی به اتفاقات مشابه در سال‌های پیشین اشاره می‌کنند، اما باید توجه داشت اگر در گذشته چنین رویدادهایی رخ داد، آل‌سعود در وضعیت باثبات‌تری قرار داشت، ولی امروز بار شکایات از کشتار یمنی‌ها، ایجاد تنش و حمایت از گروه‌های وهابی افراطی در منطقه، جدال آشکار با ایران و شانه‌خالی‌کردن در قبال اتفاقاتی که مسئولی جز برگزارکننده‌هایش ندارد، همه دست‌به‌دست هم داده و نوعی تزلزل ساختاری و درونی را به دربار سعودی‌ها وارد کرده است. رویکردی که می‌تواند زنگ خطری برای ادامه راه آسان گذشته باشد. مسیر پدرسالارانه‌ای که دیگر برای دایره نزدیکان پادشاه به سادگی گذشته نخواهد بود. 
چون این‌گونه از پدرسالاری آشفته نه در مجموعه نزدیکان و شاهزادگان به‌سادگی اجراشدنی است و نه در برابر کشورهای هم‌زبان منطقه و نه در کنار رقبای همسایه و محیط بین‌الملل.  به زبانی دیگر ناگفته آشکار است که مجموعه مدیریتی عربستان با مدیران جدیدش، توانمندی سابق را ندارد و متفاوت با مجموعه پیشین ظاهر شده است و هرچه پیش می‌رود نشانه‌های این ضعف سیاسی بیشتر نمایان می‌شود. همین امر موجب دامن‌زدن به اختلافات مسئولان بالایی و میانی در دربار است که می‌تواند به‌سادگی تصمیم‌گیری‌های منطقی و مدبرانه سیاست‌گذاران را تحت‌الشعاع خود قرار دهد. 
شاید فاجعه حج امسال یک عامل شروع‌کننده برای تکان‌دادن پایه‌های قدرت ملک سلمان نباشد، اما دور از ذهن نیست که مجموعه عوامل اخیر در کنار حادثه منا بتواند عاملی تحریک‌کننده برای لرزاندن تنه کهن‌سال قدرت پادشاه جدید عربستان و زیرسؤال‌بردن مشروعیت مطلق وی به حساب آید.